آقای صدرایی اشکوری (از واعظان رشت) به علت عارضه ی قلبی در بیمارستان آبان تهران بستری می

شوند. خطیب مشهور مرحوم محمد تقی فلسفی از وی عیادت می کند و می پرسد: حالتان چه طور

است؟

 

او جواب می دهد:عطیه ی آقا سیدالشهدا(ع) ما را اداره می کند.آقای فلسفی می گوید:ما همه از

عنایات آقا امام حسین(ع) برخوداریم.ایشان در پاسخ می گوید:اما ما یک حساب دیگری داریم.استاد

فلسفی کنجکاو می شود و از او می خواهد تا این راز را فاش کند. حاج آقا صدرایی می گوید:یک باغ

چای دارم که هدیه ی سایار شهیدان حضرت اباعبدالله(ع) است.مرحوم فلسفی می پرسد: از کجا

می گویید عطای سیدالشهدا (ع) است؟ او می گوید: این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم.دو روز

پس از آن به دیدن آیت الله کوهستانی رفتم.وقتی ایشان مرا دید فرمود : چرا عطیه ی ملوکانه را می

فروشی؟!عرض کردمبا شاه کاری ندارم. فرمود:منظورم این نیست.آقا سید شهیدان را می گویم.این ها

این الفاظ را دزدیده اند.یادت هست جوان بودی رفتی حرم امام حسین (ع) بالا سر آقا و سرت را به

شبکه ی ضریح نزدیک کردی و گفتی : آقا من از شما می خواهم که در دوران پیری و از کارافتادگی سر

سفره ی شما بنشینم. این باغ اجابت آن دعاست.چرات قصد داری آن را بفروشی؟ دست آقا را بوسیدم و

از پله ها پایین آمدم و به سرعت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا کنون زندگی من از این باغ اداره می

شود.

 

برگرفته از کتاب طوبای کربلا