حاج محمد علی یزدی که مردی فاضل و صالحی بود نقل می کند:همسایه ای بود که از کودکی با هم بزرگ شده

بودند و نزد یک معلم می رفتند تا آن که او بزرگ شد و به شغل شاعری مشغول شد و پس از آن که از دنیا

رفت در همان مقبره ای که شب ها در آن بیتوته می کرد دفن شد.چند روز پس از فوتش او را در خواب می بیند

که در ظاهری نیکو است و جایگاهش خوب است.پس نزد او رفته می گوید: من از کارهای تو در این دنیا خبر

داشتم و احتمال نمی دادم که این مقام تو باشد.زیرا مقتضای شغل تو جز عذاب نبود.بگو با کدام عمل به این درجه

و مقام رسیدی؟گفت:همین طور است من از روزی که از دنیا رفتم به بدترین نوع عذاب گرفتار بودم تا این که

دیروز همسر استاد اشرف حداد را در این مکان دفن کردند. امام حسین(علیه السلام)در شب وفات او سه مرتبه

او را زیارت کرد و در مرتبه سوم فرمود که عذاب را از این قبرستان بردارند.آنگاه حال ما نیکو شد و در

وسعت و نعمت الهی افتادیم.

 

از خواب بیدار شدم و به جست و جوی حداد پرداختم او را در بازار آهنگران یافتم و از او پرسیدم:تو همسر

داشتی؟گفت:بله!دیروز وفات کرد و او را در فلان مکان دفن کردم.گفتم:او به کربلا رفته بود؟ گفت:نه! گفتم:

مصایب آن حضرت را ذکر می کرد؟گفت:نه! گفتم:مجلس تعزیه داری داشت؟ گفت:نه! آنگاه پرسید:دنبال چه

هستی؟ خوابم را برایش بازگو کردم.آنگاه گفت:آن زن بسیار زیارت عاشورا می خواند.

 

برگرفته از کتاب طوبای کربلا